» دانلود کتاب» دانلود توضیحات زیر درباره نویسندهچهارم دیماه سال ۱۳۱۰، احمد محمود در یكی از كوچه پس كوچههای شهر اهواز دیده به جهان گشود. آن روزها چنان بود که در هر گامی كه محمود را به بلوغ میرساند، حادثهای سرزمینش را میلرزاند: جنگ جهانی دوم، اعتصابات كارگری، كودتا، اعدام، شكنجه و تبعید. اینگونه بود كه محمودِ نویسنده خود را ملزم به نوشتن میكرد و كلمات، بیآنكه قرارشان بر این باشد، مترادف با ثبت حوادث روزگار خویش بود.
محمود با اینکه زاده اهواز بود اما خود را بيشتر اهل دزفول میدانست چون پدر و مادرش دزفولی بودند. به همین دلیل هم بود که در داستانهایش از اصطلاحات دزفولی استفاده میکرد. با وجود اين، بيش از آنکه اهوازی يا دزفولی باشد به تمام جنوب تعلق داشت چرا که او يگانه روايتگر خطه جنوب و به ويژه خوزستان بود.
احمد محمود که نام اصلیاش احمد اعطا است پس از سپری کردن دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه در زادگاهش، به دانشکده افسری ارتش راه یافت. اما از جمله تعداد زیاد دانشجویان دانشکده افسری بود که پس از کودتای ۲۸ مرداد ماه سال ۱۳۳۲ بازداشت و سپس، بخش بخش آزاد شدند؛ درحالی که تنها ۱۳ نفر از آنان در زندان باقی ماندند. محمود یکی از این دانشجویان بود که نه توبه نامهای امضا کرد و نه به هیچگونه همکاری با حکومت پهلوی تن داد. به همین دلیل هم مدت زیادی را در زندان بهسر برد که گویا مشکل ریوی او که درنهایت به مرگش منجر شد، یادگار همان دوران بودهاست. او همچنین مدتی درحوالی خلیج فارس از جمله بندر لنگه در تبعید به سر برد.
محمود در مدت زندان، بسیار کتاب خواند و در تبعید به مطالعه در زندگى مردمان کارگر و روستایى جنوب پرداخت. با هم اشتیاقی که داشت، نشد و نتوانست که به تحصیل ادامه دهد؛ پس بهناچار در مشاغلی مختلف به تلاش معاش پرداخت که همین، فرصتی برای آشنایی نزدیک و رو در روی او با مردم عادی کوچه و خیابان شد و تاثیر این آشناییها در داستانها و رمانهایش از جمله «همسایهها» هویدا است.
درباره همسایههامهمترین اثر ادبی احمد محمود رمان ارزشمند همسایهها است که در زمرهي آثار برجستهي ادبيات معاصر ايران شمرده ميشود. همسایهها منعکس کننده فضای اجتماعی - سیاسی ایران در دهه ۳۰، از زبان نوجوانی به نام خالد است. خالد در فصل نخست همسایهها، كودكی است كه در یك خانه همسایهنشین زندگی میكند. در این خانه خانوادههای گوناگون، در اتاقهای گرداگرد حیاط چیزی به اسم زندگی را پشت سر میگذرانند. در ادامه داستان طی اتفاقی پای خالد به كلانتری باز میشود و در آنجا به تصادف با گروهی مبارز آشنا میشود. او اكنون پانزده ساله است و با همین سن و سال كم، پایش به فضای مبارزه و دنیای پنهانی آدمهایی باز میشود كه در اندیشه تغییر وضع موجودند. پس از مدتی پدرش به ناچار برای کار به کویت میرود و حالا خالد، كه چهار كلاس بیشتر درس نخوانده، نان آور خانواده میشود و در قهوهخانه امان آقا، یكی از همسایههای خانه، مشغول میشود. دنیای خالد با حضور در قهوهخانه و آشنایی با شفق و چند مبارز دیگر بزرگتر میشود. رفته رفته به مسائل سیاسی دل میبندد، روزنامه میخواند، كتاب مطالعه میكند و درمییابد كه تنها راه بهبود شرایط زندگی آدمهای پیرامونش، مبارزات پنهانی است. او در این راه تاوان هم میپردازد؛ بازداشت میشود، به زندان میافتد و...
همسایه ها تصویرگر فقر و گرسنگی، بیسوادی و نفوذ مالکان، سردرگمی و آوارگی مردم، نفوذ سیاست خارجی و استعمار انگیس در دههی ۳۰ است. این کتاب گذشته از گیرایی وشخصیت پردازی بی نظیر، فضای استبداد زدهی ایران دهه ۳۰ را به تصویر میکشد؛ فضایی که همواره در ایران تکرار شده است. ترسیم فضاهایی از بازجویی و شکنجه و چگونگی فعالیت سیاسی در آن سالها از ویژگیهای این کتاب به حساب میآید. به همین دلیل همسایهها در دوره پهلوی اجازه چاپ مجدد پیدا نکرد و جمهوری اسلامی نیز دنباله روی حکومت قبل از خود بود. احمد محمود چندی پیش از رفتنش در مصاحبهای آرزو کرده بود که کاش پیش از مرگش یک بار، یک بار و فقط یکبار دیگر بتواند همسایههایش را پشت ویترین کتابفروشی ببیند و چاپ تازه کتابش را سر پیری دست بگیرد. اما پیرمرد به آخرین آرزویش نرسید.
بخشهایی از رماندر وصف اولین همنشینیهای سیاسی خالد مینویسد:
دوستان تازهای پیدا میکنم. از حرفها خوشم میاد. مثل این است که سالهای سال این حرفها توی دلم تلنبار شده و نتونستم بریزمشون بیرون. سبک میشم ظهر که میشه دور همدیگه میشنیم .غذاها را روی هم میریزم. بعد قسمت میکنیم. میبینم همراه یک لقمه از نیمرویی که بردم ده جور دیگر غذا نصیبم شود. از هر کدام یه لقمه. بعد چایی میخوریم. بعد بعضی از بچهها که از ما بزرگترند و سرشان بیشتر تو کاره، راه میفتند تو دهات مجاور تو مزارع و تو باغستانها و بنا میکنند با روستاییان حرف میزنند. به حرفهاشان گوش میدم. از زمین حرف میزنند که روستایی باید به نفع ارباب روش جان بکند. از سهم زارع حرف میزنند که سالانه به قدر بخور نمیری هم نیست. از بچههای دهاتی حرف میزنند که مدرسه ندارند. از بهداشت و دوا و درمان و تقسیم املاک حرف میزنند ... ص ۶۱
در مورد اولین تجربهی خالد در پخش اعلامیه اینگونه مینویسد:
از قهوه خانه میزنم بیرون. تا برسم به اول خیابان حکومتی چند بار داغ میشوم و باز یخ میکنم. به اول خیابان حکومتی که میرسم میایستم. تا چشم یاری کند درازای خیابان حکومتی را نگاه میکنم. سر تا سر خیابان روشن است. حتی یک چراغ خاموش هم ندارد. مرد دراز قامتی از کنارم میگذرد. قوز کرده است ازش میپرسم ساعت چند است، با اکراه دستش را از جیب پالتویش بیرون میآورد و به ساعت نگاه میکند
- نه
- درس نه؟
- دو دقیقه مونده
مرد دراز قامت راه میافتد. چند لحظه دیگر باید شروع کنم دستم سر میخورد زیر نیم تنهام. بعد میلرزد زیر پیراهن. اعلامیهها را لمس میکنم. به اولین خانه نگاه میکنم لای درش باز است. چراغ سر در خانه روشن است. یکی از اعلامیهها را میکشم بیرون. تاش میکنم. مرد دراز قامت صد ذرعی دور شده است. راه میافتم تنم میلرزد. اطراف را نگاه میکنم و اعلامیه را از لای در میاندازم زیر دالان و فرز رد می شوم ... ص ۳۹
در خصوص ضرورت داشتن وحدت در مبارزه میگوید:
باید متحد بشیم، جدا جدا هیچ کاری از دستمون برنمیآید. خرد میشیم، نابود میشیم، باید به همدیگه جوش بخوریم، مثه اهن مثه فولاد... عمو بندر حرف میزند
باید پشت همدیگه را داشته باشیم باید زیر بال همدیگه رو بگیریم که از پا نیفتیم ... ص ۴۱
در جایی شکنجه شدن خالد را اینگونه توصیف میکند:
تا بخوام بجنبم میبینم که رو نیمکت دراز شدهام. یکی نشسته رو گردنم و یکی روی زانوهام. پیراهنم را تا شانه بالا میشکند. دارم خفه میشوم ... یکهو صدای سوت میشنوم، عین سوت کشیدهی ماری که خشمگین باشد. کمرم آتش میگیرد، انگار میلهی داغی از تو کوره بیرون کشیده باشند و ناغافل به پوست کمرم چسبانده باشند. باز صدای سوت است باز آتش میگیرم. میخواهم فریاد بزنم. دارم خفه میشم
اما صدای پندار تو گوشم است «اگه تحمل داشته باشی... اگه تحمل داشته باشی» نرمی کف دستم را گاز میگیرم دندانهایم به گوشت میرسد. حلقم شور میشود، مزهی خون است ... ص ۱۰۸
و در جایی دیگر:
تا بخوام بجنبم، مچ پاهایم تو حلقه طناب خفت میشود و فرز بالا کشیده میشوم. انگار لاشه گوسفندی را که به نشپیل قصابی آویزان کرده باشی. دستهایم آویزان میشوند. سرم را بالا میگیرم زود خسته میشود. حس میکنم که خون دارد تو کاسه سرم جمع میشود. باز سرم را بالا میگیرم. باز گردنم خسته میشود. گوشهام به وز وز میافتد. خون به چشمها و شقیقههام زور میآورد. انگار که تمام خون بدن جمع شده است تو کاسه سرم. انگار صورتم دارد کبود میشود...
همه صداها و همه حرفها و خاطرهها با موج خون قاطی میشود. شقیقههام دارد میترکد. رگ گردنم چنان ورم کرده است که دارم خفه میشوم. ناگهان، مثل لوله آفتابه، یکهو از سوراخهای دماغم خون بیرون میزند...
در باز می شود. کسی میآید تو. نگاهش نمیکنم... چند لحظه سکوت است. صدایش با وز وز گوشهایم قاطی میشود. صدا خیلی آشناست:
-
تو چرا اینهمه یه دنده هستی؟ جوابش نمیدهم. حالا که کار به اینجا کشیده است، اگر قیمه قیمهام بکنند، لب باز نخواهم کرد ... ص ۱۱۳
وقتی قهرمان داستان بازجویانش را کلافه میکند:
سوال: کتابها و روزنامههایی را که وقت دستگیر شدن در بازجویی بدنی از شما به دست آمده چه کسی به شما داده است؟
جوابش نمیدهم. چشمان کم توانش گرد میشود. سفیدی چشمانش زردی میزند. به حرف میآید
- زبون نداری؟
زیر لب میگویم
- آخه این دروغه
حرف تو دماغش میپیچد
- بنویسم دروغه؟
میگویم
- خب معلومه... آخه من نه کتابی داشتم و نه روزنامهای
حرفهایم را مینویسد. سوال بعدی را میخواند
- جلو پاسگاه سه راه بندر، یک چمدان محتوی اوراق ضاله از شما گرفتهاند. قصد داشتهای این چمدان را در بندر به چه کسی تحویل بدهی؟
باز جوابش نمیدهم. باز بر و بر نگاهم میکند و باز میپرسد که مگر زبان ندارم. بهش میگویم که اصلا از حرفهایش سر در نمیآورم. یکهو براق میشود. صدا تو گلویش گره میخورد
- یعنی منکر چمدون هم هستی؟
- اصلا چمدونی نبوده که منکرش بشم
...
- به چه منظور قصد رفتن به بندر داشتی؟
سرم را بالا میگیرم و میپرسم
- با بنده هستین؟
از کوره در میرود و جیغ میکشد
- نخیر با همشیرهتون هستم ... ص ۱۱۶
و درباره بازجویی پس دادن چنین مینویسد:
وختی آدمو بازجویی میکنن باید خیال کنه که یه سر نیزه زیر چونهش هست. اگه بگه آره، نوک سر نیزه فرو میره و اگه بگه نه، هیچ خطری متوجهش نیست ... ص ۷۱
چن تا نکته:- صفحات ابتدایی رمان جذابیت خاص خودش رو داره ولی سیاسی نیس. بنابراین با خوندن چن صفحه منصرف نشین از ادامه!- این کتاب به صورت افست تو بازار کتابفروشیهای کنار خیابونی (!) پیدا میشه. قیمتش هم بین ۵ تا ۷ هزار تومنه. قطعش رقعیه بنابراین تعداد صفحاتش از این فایل pdf بیشتره.- بازم پیشنهاد من اینه که پرینت بگیرین بخونین و به بقیه هم بدین.- «داستان یک شهر» نام کتاب دیگهایه از احمد محمود که در واقع به نوعی ادامه این داستانه. این یکی ولی مجوز داره و تو بازار هست.معرفی کتاب - ۱؛ فریدون سه پسر داشت